در مورد یک قشر

قرار بود کسی که چند سالی درس طلبگی خوانده و قبا و عمامه به تن کرده از طرف سازمان تبلیغات اسلامی بیاید مدرسه امان برای اقامه نماز ظهر و عصر
بعد به اطلاعمان رسید که جناب اقایی که عمامه و قبا دارد در مسایل مالی با مدیر مدرسه ما به توافق نرسیده و نیامد.
ناخوداگاه ذهن ادم میرود سراغ فلان بازیگر یا فلان شعبده باز یا فلان خواننده.
***
این چیزی که جدیدا باب شده این اقایان عمامه به سر یک گوشی یک وجب در نیم وجب میگرند دستشان از نوع daul sim و یکی را رایتل می اندازند و دیگری را ایرانسل و به بهانه کار فرهنگی و میروند فیس بوک.
نمیدانم هدفشان چیست ولی حتما یکی از انها یک روز زاکر برگ را نمازخوان خواهد کرد.
***
پارسال راهیان نور بود و فصل سرما و بیدار باش دادن های نیم ساعت قبل نماز.
ما بیدار شدیم و وضو گرفتیم و رفتیم نمازخانه دیدیم که اقای عمامه دار ما نیست و بعدا کاشف به عمل اومد که بله.اقای عمامه دار ما دیشب در حال اتک و پاتک فرهنگی در فیسبوک بوده و از ناحیه نخاع زخمی شده و قرار است موقع سوار شدن در اتوبوس به ما بپیوندد.
***
بعضی از افراد تکرار میکنم بعضی از افراد که خدارو شکر محدود هم هستند برای ما رگ گردنی میشوند و مینشینند پای منبر دوتا بی سواد که امریکا و انگلیس جیبشان را پر کرده و میشنوند و میگویند ای مردم بروید فلانی ها را بکشید و فلانی ها نجس هستند و امثال اینها
***
از این دسته خاطرات و حرف ها زیاد است و اینها همه و همه در کنار هم وجود دارد.
این ها را گفتم اقایان عمامه به سر.این ها فقط عمامه گذاشته اند برای قشنگی.
اما عده ای
مثل آن روحانی با صفا که تا میدید بچه ها دارن فوتبال بازی میکنن میپرید وسط زمین و بازی میکرد
مثل آن طلبه ای که شب میرود جای دیگر کار میکند و صبح میرود به مدیران مدارس التماس میکند که بذارید من برای این بچه ها صحبت کنم.
مثل شهید علی خلیلی
و مثل خیلی های دیگه...
***
اینها همه و همه در کنار یکدیگرند روزی همه اینها با هم سر یک کلاس نشسته بودند.یک نفر به انها درس میداد.این بصیرت انها بود که از هم راهشان را جدا کرد.
یکی رفت زاکربرگ را مسلمان کند و دیگری رفت ارتش امام زمان را جور کند.